آواز آسمانی

دوستی همان کهنه شرابیست که هر چه بماند ،مستی آن بیشتر می شود.

آواز آسمانی

دوستی همان کهنه شرابیست که هر چه بماند ،مستی آن بیشتر می شود.

قضاوت

پس از دریافت یک تماس تلفنی  

 

برای یک عمل جراحی اورژانسی، 

 

پزشک با عجله راهی بیمارستان شد. 

پس از رسیدن به بیمارستان

به محض دیدن دکتر، پدر داد زد:  

 

چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟  

 

مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟  

 

مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت:  

 

متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی،  

 

هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، ا 

 

امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم.

پدر با عصبانیت گفت:  

 

آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود  

 

آیا تو می توانستی آرام بگیری؟ 

 

 اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد:  

 

من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده می گویم...  

 

"از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم،  

 

شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است"،  

 

پزشک نمی تواند عمر را افزایش دهد،  

 

برو و برای پسرت از خدا شفا بخواه.  

 

ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا ...

پدر زمزمه کرد:  

 

نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است.

عمل جراحی چند ساعت طول کشید  

 

و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد:  

 

خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد.

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود،  

 

با عجله و در حالی که بیمارستان را ترک می کرد گفت: 

 

 اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید.

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت:  

 

چرا او اینقدر متکبر است؟  

 

نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟

پرستار در حالی که اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد:  

 

پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد.
 

وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم،  

 

او در مراسم تدفین بود  

 

و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ، با عجله اینجا را ترک کرد تا  

 

مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.

هرگز کسی را قضاوت نکنید  

 

چون شما هرگز نمی دانید  

 

زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد
 

یا آنان در چه شرایطی هستند...

بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد

آنجا پدر پسر بیمار، را دید که در راهرو راه می رفت و منتظر دکتر بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
دانلود موبایل اندروید جاوا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:28 http://mihan98.ir

عالی بود
مرسی

ممنون از لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد