آواز آسمانی

دوستی همان کهنه شرابیست که هر چه بماند ،مستی آن بیشتر می شود.

آواز آسمانی

دوستی همان کهنه شرابیست که هر چه بماند ،مستی آن بیشتر می شود.

درد واره ها

درد های من 
گل پرپر

جامه نیستند

تا ز تن در آورم 

 

چامه و چکامه  

 

نیستند                      

تا به رشته ی سخن درآورم

درد های من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد  مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد  می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد  می کند

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم

شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

 درد های پوستی کجا؟

درد  دوستی کجا؟

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت

درد هاست

درد های آشنا

 درد  های بومی غریب

درد های خانگی

درد های کهنه ی لجوج

اولین  قلم

 حرف  درد  را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون  درد  را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا

دست  درد  

می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد  ، گفته است

درد ، هم شنفته است

پس در این میانه

من

از چه حرف می زنم؟

درد،

حرف نیست

درد،

نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

نعره نیستند 

تا ز نای جان بر آورم 

درد های من نگفتنی 

درد های من نهفتنی است 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد