بی روی دوست دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شـمع و من و دل اثـر نداشت ....
مهر بلند ، چهره ز خاور نمود
ماه از حصار چرخ سر از باختر نداشت
آمد طبیب بر سر بیمار خویش لیک
فرصت گذشته بود ومداوا اثر نداشت
دانی که نوشداروی سهراب کی رسید ؟
آن گه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
دی بلبلی گلی در قفس دید و جان فشاند
بار دگر امید رهایی مگر نداشت
بال وپری نزد چو به دام اندر افتاد
این صید تیره روز مگر بال بال وپر نداشت
پروانه جز به شوق در آتش نمی گداخت
می دید شعله و پروای سر نداشت
من اشک خویش را چو گهر پرورانده ام
دریای دیده تا که نگوید گهر نداشت.
موفق باشی عزیز.
ممنونم عزیز ، لطف کردی که به کلبه ام سری زدی ، تو هم موفق باشی
با سلام وبلاگ خوبی داری برای کسب اخرین اخبار از ماهواره ورسیور به وبلاگ ما بیایید با سپاس
سلام ،ممنونم ، از دعوتت هم تشکر می کنم حتما به دیدنت میام.